از کجا شروع کنیم؟

(( مهم ترین نقطه عطف زتدگی ام ))

شاید مهم ترین نقه عطف زندگی من آن روزی بود که یکی از کتابدارهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان یزد به مدرسه ما آمد. خانم لاغری بود که لبخند از لب هایش دورنمی شد.به گمانم سال 1350 بود ومن کلاس سوم دبستان بودم. او با مهربانی از ما بچه ها دعوت کرد که به کانون پرورش فکری برویم و ثبت نام کنیم. آن کانون، نخستین کانون پرورش فکری بود که در یزد افتتاح شده بود، کنار پارکی که مقبره شاعر مشهور وحشی بافقی در آن بود.

من تا آن روز چنان خانم مهربان وخوش رویی ندیده بودم. معلم ها با ما مهربان نبودند وتنبیه مان می کردند.برخورد متفاوت آن خانم سبب شد که همان روز راهی طولانی را پیاده بروم وخودم را به کانون برسانم.

فضای کانون با فضای کلاس های ما زمین تا آسمان متفاوت بود. شیک، بزرگ و روشن بود. قفسه های چوبی و میز ونیمکت های زیبایش سفید بود. نیمکت ها وصندلی ها تشک هایی از چرم قرمز داشت.کتابدارها با بچه ها مهربان بودند و لبخند از لبشان دور نمی شد.

 

هیچ وقت آن همه کتاب ندیده بودم. هرگوشه و کنار گلدان های گل بود. موسیقی ملایمی پخش می شد. به نظرم آمد که آن جا گوشه ای از بهشت است.علاوه بر کتاب، مجله هم بود. گاهی خانم ها بچه ها را دور میز بیضی شکل بزرگی جمع می کردند و برایشان داستان می خواندند. بعد بچه ها نظرشان را درباره آن داستان می گفتند.

 

چنین شد که به خواندن داستان علاقه مند شدم. یکی از کارهایی که آن جا یاد گرفتم، ساختن روزنامه دیواری بود. نقاسی هم می کردم. نوشتن داستان و تهیه روزنامه دیواری را تا پایان دبیرستان ادامه دادم. چندبار هم در مسابقات برگزیده شدم. آن سال ها در حسرت نوشتن رمان می سوختم.

 

دوست داشتم مثل چارلز دیکنز و ژول ورن رمان هایی بنویسم و مشهور شوم؛ اما کسی نبود که راهنمایی ام کند. دفترهای صد برگ نفیسی می خریدم و داستانی در آن می نوشتم و باتصاویری تزیینش می کردم و به دوستانم هدیه می دادم.

 

 

(( نقطه عطف دوم زندگی ام ))

نقطه عطف دوم زندگی من ساکن شدن در قم بود. آن جا با مجلات کودک و نوجوان مرتبط شدم و شروع به همکاری کردم.به مدت ده سال نیز مسئول داستان دو مجله بودم. آن جا بود که به آرزوهایم رسیدم. داستان هایی که می نوشتم چاپ می شد و پول هم دریافت می کردم.

 

(( بهرمندی از استاد ))

همزمان از محضراستاد نادر ابراهیمی استفاده می بردم.

 

 

(( نخستین کتابم))

نخستین کتابم مجموعه داستانی است به نام زیرسایه درختان توت که کانون پرورش چاپ کرد و سال بعدش در کتاب سال کانون، برگزیده شد.

 

 

(( اولین قدم را با توکل بر خدا برداریم ))

به نظرم خیلی مهم است که انسان از همان سال های کودکی و نوجوانی بفهمد چه رشته یا هنری را دوست دارد و دنبالش را بگیرد و در آن به جایگاهی مطلوب برسد. امروزه همه امکانات برای رشد و بالیدن فراهم است.کافی است اراده کنیم و اولین قدم را با توکل بر خدای مهربان برداریم.